سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Lilypie Expecting a baby Ticker

دانش، زندگیِ دلهاست و روشنایی دیدگان از نابینایی و توانایی پیکرها ازناتوانی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

بلاخره جوراباشو دیدم - نی نی کوچولوی من
 
نویسنده :  مامانی

سلام جوونه منو بابایی

خیلی ممنون از اینکه اجازه دادی ما جوراباتو ببینیم.

فدای اون همه مهربونی تو من برم که دیگه فهمیده بودی مامانی وباباجون تحمل ندارن. دارن از فوضولی می میرن .

بلاخره عسلکم ما رو از دو دلی (یعنی دختره نه پسره ) در آوردو خیالمونو راحت کرد ای نفسی کشیدم ای دلم جیغی زد که بابایی شوکه شد از خوشحالی هی می گفتم ای وای یعنی ما فهمیدیم . 

روز پنج شنبه ساعت 7 قرار دکتر داشتم اما قهرمان گفت اگه بخوایم بریم سونو دیگه هیچ جا باز نیست پس طی یک عملیات غافلگیرانه برای منشی ما ساعت 5 عزممان جزم کردیم به سوی مطب آقای دکی جون .

نزدیک ساعت 6 بود که وارد مطب شدیم وای چشمتان روز بد نبیند مملو از جمعیت بود به قهرمان نگاهی از سر شکست انداختم گفتم محاله منشی راه بیاد با این شلوغی اگه الان بشینیم 7 هم نمی ریم داخل از طرفی اون آقاهی ککه سونو انجام می ده و کارش عالیه فقط پنج شنبه و جمعه باز هست (حالا بقیه هفته کجاست اونو خدا می دونه )با منشی صحبت کردیم گفت نمیشه همون ساعت 7:30 بیایین چون الان نمیشه من گفتم اخه سونو می بنده گفت خوب الان برین سونو بعد بیایین اینجا گفتم آخه دکتر هنوز برام سونو نداده گفت دفترچه رو بده ببرم واست بنویسه بهد برو جوابشو بیار منم خوشحال ویزیت دادم با دفترچه رفتو با دست پر اومد ما هم خوشحال بدوبدو به سمت مرکز طب تصویری که چند خیابون با مطب فاصله داشت یه خورده معطل شدیم و بعد این قلب من بود که 1000 میزد دستام عرق کرده بود وقتی شروع به سنو کرد تو دلم می گفتم الاهی فدات بشم یه جوری باش که ما بیینیم بوس بوس بوس همینجور بوس می فرستادم که آقای دکی گفت عرضی هست و .... خیلی آروم گفت جنین پسره من داشتم خفه می شدم به مانیتور که دیگه نیگاه نمی کردم من پرسیدم پسره گفت بله همه چیر نرماله و جنین سالم به بابایی نیگاه کردم که کنارم وایستاده بود یه لبخنده شیرین روی لبش بود اما من یه کم جا خوردم آخه قهرمانم نینی دخملی خیلی دوست داشت از سونو که اومدیم بیرون گفتم تو که ناراحت نیستی یه نیگاه بهم کرد گفت دیونه پسرم خوبه مگه چیه دیگه این حرفو نزنی پسرم ناراحت میشهخدا کنه سالم به دنیا بیاد .

 

بهدش قهرمان گفت حالا بریم واسش لباس بخریم دیگه گفتم حالا باشه می ریم الان که یخ کردم و مخم کار نمی کنه زودتر بریم دکتر گفت به کسی نگی نی نی چی بود باشه گفتم بلاخره که چی می فهمن پس الان بگیم بهتره گفت نه دوست دارم فقط خودمون بدونیم دیگه اصراری نکردم قبول کردم ساعت 8 رفتیم تو مطب اونجا هم خدا رو شکر مشکلی نداشتم تازه دکتر گفت وزن زیاد اضافه کردی تو این یه ماهه 5/2 کیلو گفتم خوب همه میگن تو که اصلا تغییری نکردی شکمتم کوچیکه دکی خندید گفت من دکترم  اونا واسه خودشون می گن وزنت خوبه از 55 شدی 62 

 

خیالم از اینم راحت شد همش می گفتم نکنه نینی کوچولو باشه یا درست حسابی تغذیه نشه اما خیالم کمی راحته این ماه خیلی خوب بود منم از عوارض بارداری نه کمر درد گرفتم نه پا درد نه چیزای دیگه که مامانا میگن

 

اینم از پست امروز منو نینی و بابا جون

 

پ ن :دوستان اگه تو صندوق ذهنتون اسمی خوشکل واسه نینی دارید رو کنید

در ضمن منو قهرمان طی یه عملیات خط خطی کردن اسمای مختلف فعلا (آروین ) رو در نظر گرفتیم کاملا فارسیه به معنی تجربه نتیجه  توی معنای انگلیسی هم چیز بدی یافت نشداگه شما معنی دیگه ای هم می دونید ممنون می شم برام بگید مخصوصا در انگلیسی

2پ ن:  کریسمس بر همه مبارک  مخصوصا خارجی هاش


یکشنبه 86/10/9 ساعت 9:21 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یاری
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
21454 :کل بازدیدها
31 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
بلاخره جوراباشو دیدم - نی نی کوچولوی من
مدیر وبلاگ : مامانی[14]
نویسندگان وبلاگ :
بابایی[0]

لوگوی خودم
بلاخره جوراباشو دیدم - نی نی کوچولوی من
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لینک دوستان
مامان غزل جون
زهرا جون
مامان آرین
مامان فریبا و رایان
نی نی عسل
شرمینه جون
لاریسا
نادیا جون
زمزمه های دلتنگی
نه ماه و نه روز
علیرضا نینی کوچولوی ما
نینی تپل
نینی تپل
نی نی ناز و مامان باباش
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1386
پاییز 1386
طراح قالب