سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Lilypie Expecting a baby Ticker

دانش را سه نشانه باشد : شناخت خدا و آنچه نیکو و بد می دارد . [امام علی علیه السلام]

زمستان 1386 - نی نی کوچولوی من
 
نویسنده :  مامانی

الان ساعت 6:30 بعد از ظهره چهارشنبه هستش .منم تو خونه تنها نشستم و هیچ کار قابل انجامی ندارم جز بازی با کامی که اونم به یه مرحله رسیدم که همش می بازم واسه همین دیگه ادامه ندادم و خسته شدم رفتم تو آشپزخونه و واسه خودم یه چایی مونده گرم کردم و کمی بیسکویت آوردم تا کمی بخورم بعدش طی یک عملیات تصمیم گرفتم وقایع این چند روز اخیر گزارش بدم

انگار همین دیروز بود.می خوام یه کم چقدر زود گذشت ولی فکر می کنم نه همچی زودم نگذشت کلی اولش سخت بود برام الانم هنوز روزهای سنگین بودن تو راحه اگر چه واسه نینی گلم همش مثل یه خاطره شیرین از این دوران خواهد بود .

این روزها دارم کنکور میدم هرچی کتاب در زمینه نینی خریدم همه رو مرور کردم تا هیچی از قلم نیفته و همه چی رو روال باشه .کلی هم واسه آروین جونم کتاب شعر و قصه خریدم همشونم واسش خوندم دیروزم یه کتاب قد و یه کتاب پارچه ای یگه خریدم تا کلی واسه خودش اونو بوخوره حال کنه واقعا چه کتابایی در اومده من بیشتر از هر کسی با اونا ذوق می کنم بابایی هم که اهل کتابه خیلی خوشش اومده من دیگه جلوی خودمو گرفتم تا دیگه نخرم چون آمار کتاباش که همه هم سری هست از لباساش بیشتر شده الهی من فداش شم خلاصه ابنکه واسه پنج شنبه و جمعه کلی کار داریم باید اتاقشو مرتب کنیم چون هوا سرد بود پنجره اتاق ما بزرگ بود و ازش باد و سرما راحت نفوذ میکرد گرم کردنش قدری مشکل اول زمستون تختو کمد خودمونو به اتاق نینی منتقل کردیم و حالا فدا باید اتاقشو خالی کنیم و بریم سر زندگی خودمون پر رویی هم حدی داره چون شنبه قراره تختو کمد نینی بیاد واسه همین باید از اون اتاق کوچید .

ای که چقدر سخته  واسه همین کای کاره باید انجام داد حالا نمی دونیم همه وسایلمون تو اتاق ما جا میشه یا نه آخه باید یه جا هم واسه تخت نینی در نظر بگیریم که کنار تختمون بخوابه واسه همین یه  کوچول جا کم می یاریم

حالا ببینیم بابایی چکار می خواد بکنه .

7اسفند هم قرار دکتر دارم امید وارم دکی باهام را بیاد و نامه برا سزارین بهم بده چون تا حالا کسی نتونسته ازش نامه بگیر هاین اقا دکتر ما اعتقاد دارن وقتی میشه طبیعی چرا سزارین واسه همین خیلی نگرانم اگر خودش بده دیگه خیالم راحته وگرنه باید نامه از طریق بند پ بگیرم بعدشم احتمالا دکی خان عید تشریف ندارن و من از 26 اینا دیگه دکتر ندارن تا پایان عید این یعنی وحشتناک بعنی کابوس وای که از الان تب کردم واسم دعا کنید

تا زه کلی از وسایل نینی هم مونده هنوز نرفتم واسه خرید خیلی گیجم

خوب دیگه برم که هم چاییم سرد شد هم دستم خشک شد تا بعد

پ ن :بوی عیدم داره میاد کافیه یه نیگاه به دوربرمون بندازیم تا اونو با تمام حسمون درکش کنیم.

پ ن: راستی این مطالب رو نوشتم بعد که خواستم آپ کنم اینترنت نداشتم واسه همین الان آپ کردم


شنبه 86/12/4 ساعت 4:5 عصر
نویسنده :  مامانی

نمی دونم مطالب تازه واسه گفتن دارم؟ اما اینومی دونم که دوست دارم بنویسم با نوشتن افکارمون سرو سامون می گیره دوست دارم از نگفته های آدمایی بگم که انگار دیگه کسی بهشون توجهی نداره می خوام از اونهایی بگم که تو تاریخ زندگیمون محو شدن مثل یه نقطه از آدمایی که هستن ولی ما دوست نداریم ازشون حرفی بزنیم اما دوست ندارم از بدی های این جامعه بگم آخه فرقی واسه کسی نداره پس چرا بگیم نه انگار درستشو بلد نیستیم ما نباید حرفی بزنیم پس هیس ....

خوب ولش کن بذارید از پسری بگم که چقدر ارومه اصلا اذیت نیستم شبها راحت می خوابم اون یه کم درد هم فکر می کنم طبیعی هست موقع بلند شدن .در کل خدا رو شکر مشکلی واسم نداره پسره آرومم .از ورمم هنوز خبری نیست با اینکه اصلا راه نمی رم و تنبلی داره هم خونم میشه این روزا تو فکر تختو کمد پسری هستیم ولی بابایی اصلا وقت نداره که یه سر درست و حسابی فروشگاه ها رو کز کنیم من اخلاقم طوریه که اول همه جا رو بررسی کنم بعد تصمیم بگیرم ولی فقط وقت شد چند جا رو ببینم واسه همین هنوز درگیرم باقی وسایلم که خورد خورد یهویی خریدم بقیه خریدامو گذاشتم از اول اسفند به بعد تا یه کم هوا گرم بشه..

 

 راستی طاها جون تولدت مبارک


چهارشنبه 86/11/24 ساعت 7:30 عصر
نویسنده :  مامانی

مثل اینکه این سرما خیال رفتن و یه کم نرم شدن رو نداره من که مردم از بس تو خونه بودم تازه چند روزه میرم خونه مامانم تازه چه جوری جلوی ساختمون سوار شو خلو ساختمون پیاده شو آخه من تا حالا این جوری زندگی نکردم دارم از بی دردری میمیرم اینم یه کم درد دل از این روزا سرد.

 

حال نینی کوچیل منم خوبه شکر خدا خیلی سفارش شدم از خونه بیرون نرم لباس گرم بپوشم زیاد بدو بدو نکنم مو از این حرفای بده جیزه خوب نیست آخه هیشکی فکر نمی کنه بابا من هیچ وقت رو پا بند نبودم از در دیوار میرفتم بالا حالا انقده آروم شدم اروم راه میرم که خودم تعجب می کنم دیروز دختر عمم منو دید بعد 6 ماهی می گفت تو چرا اصلا تغییر نکردی اصلا بیریختت وچاق نشدی وا اصلا به خانومای باردار شبیه نشدی خلاصه کلی تعریف

 

که هنوز رو فرمی منم هی کلاس ورزشکاریمو گذاشتم خوب بعضی ها مثل من اونقدر شکمشون گنده نمیشه دیگه اینم یه مزیت .ولی جاتون خالی یه ده روز پیش حسابی جوجو خان اومده بود پایین که داشتم می مردم از بس درد داشتم کای بابای جوجو هول کرد طفلی مونده بود چکار کنه از دست منو وروجک بازی هام انگار نه انگار که حاملم همه کار می کردم این آخری هم مبلارو کشیدم جلو تا پشتشونو جارو بگیرمو تمیز کنم بعد اون تا یه هفته

 

فقط استراحت کامل داشتم مامانم کلی ترسید نکنه با این کارام نینی زودتر از موعد به دنیا سلام کنه واسه همین تا یه زره خوب شدم با هم رفتیم واسه نینی خرید آخه من خرید هیچ کسو قبول ندارم جز بابای نینی رو که واقعا سلیقش خوبه خلاصه هی مامان میگفت این لباسا رو ببین نوزادی ها رو که من هی بیرونی زمستونی ور می داشتم خلاصه مامانمو کشتم همشم می گفتم نوزادی خارجی مارک دار نه ایا نازوکن خلاصه که مامانم گفت من دیگه نمی

 

یام خودتون برین تو منو کشتی وقتی هم وسایلو آوردیم خونه بابایی جوجو از بعضی تعریفید و از بعضی ایرادهای فلسفی گرفت که این به درد بچه نمی خوره راستی مامانایی که دارید خرید می کنید از دوستم شنیدم که گفت واسه بچه حواستون باشه سرهمی هاش دکمه معمولی نباشه وجوفتی خیلی بهتره چون تو بدن بچه نمی ره و نینی اذیت نمیشه و راحت بازو بسته میشه.راستی یه کتاب خوب برا بهد تولد نینی (دکتر کودک من ) ن.شته دکتر احمد مدنی

 

 فوق تخصص کودکان تمام سوالات از بدو ورود نوزاد رو با جزییات روونو راحت بیان کرده من این کتابو 3 سال پیش خریدم خیلی بدرد بخوره این روزا کلی لگد های نینی زیاد شده شبها اصلا نمی تونم بخوابم مدام نفسم تنگ میشه انگاردنده هام داره تو  قفسه سینم میره  بک شنبه وقت دکتر دارم احتمالا باید آمپول بزنم واسه گروه خونیم که منفیه یه کم نگرانم واسه نینی که یه وقت زردی بالا نداشته باشه موقع تولد تا الانم کوچیل تو پهلوهامه و هنوز یه بارم به حالت عادی قرار نگرفته معلوم نیست این بارم هینه وضعیت تش یا عوض شده .

 

واسه همه مامانا دعا میکنم شما هم واسه منو نینی آروین

 


چهارشنبه 86/11/3 ساعت 1:39 عصر
نویسنده :  مامانی

سپید و پاکی مثل همین روزهایی که ما توشیم .

پر از رحمتی مثل همین دونه هایی که ریز ریز از آسمون پاکی و رحمت می باره اما گرمه گرمی چون پر از امیدی واسه دل تو تا آدم که شاید با حس بودن تو خونشون توی این سرمای بی سابقه گرم از لطف حضور تو . تو یه کتاب خوندم که نوشته بود دختر رحمت و پسر نعمت . ولی انگاری تو واسه دل تنهای ما هم رحمتی و هم نعمت .

کوچولوی من این اروزا هوا انقده سرده که نگو ولی شما غصه نخور مامان از خونه تکون نمی خوره که مبادا شما گل پسری سرمات بشه فدای تو هر کاری که فکر کنی برات انجام می دم تا شما یه وقت سرما نخوری یا توریت نشه منو شما داریم میریم تو هفته 27 خوب تغذیه کن هر چی دوست داری بگو تا من سه سوت بخورم تو حالت جا بیاد و لذت ببری تو این هفته تکونهایی محکمی می خوری یه تکونهای که من می ترسم نکنه شما مشکلی داری

 

دیشبم بعد از کلی بازی که منو بابا جون با کامی انجام دادیم یهو دیدیم ساعت از 1:30 گذشته که دویدیم تو اتاقو رفتیم تو تخت تا زود بخوابیم همون موقع بابایی گفت پسری خوابه تکون می خوره گفتم بابا جون یه نیگا به ساعت بکن نینی جونم که مثل ما نیست اون خوابه خوابه .بابایی خوشحال از خواب گل پسر مقرراتیش پتو کشید روشو واسه خواب محیا منم همین تور تا به پهلوی چب دراز کشیدم چشمتون روز بد نبینه یه کشو قوسی رفتی که من

 

زبونم بند آمده بودو شروع به آخ و اوخ کردمو اما با همیشه فرق می کرد انقدر قوی و محکم که حسابی ترسیدم انگار داشتی می پریدی بیرون باباجون پیروزمندانه گفت چی شد بیداره نه ؟ منم شکشت خورده آخو وخ کردم لگدهات انقده محکم بود به بابا جون گفتم دستتو بذار ببین چکار میکنه تمامشو حس می کنم تا باباجون دستشو گذاشت ای دریغ از یه تکون بهش گفتم دستتو بر نداری تا من بخوابم اونم تفلکی همونجوری خوابید .

 

منم گفتم گناه داره راحت بخوابه دستشو برداشتم دوباره شروع شد آخه گلی من مگه تو دلت واسه بابای تنگه که اینجوری سرو صدا می کنی واسه یه کوچولو دست باباجونت .

دوروز قبل یه کتاب مفید واسه تربیت شما پسر خودم خریدم (چگونه با کودکم رفتار کنم) نوشته دکتر گاربر ترجمه :شاهین خزعلی .هومن حسینی نیک .احمد شریف تبریزی     بیش از 1200 راه کار عملی و موثر برای حل

 

مشکلات کودکان از تولد تا 12 سالگی . چند تا کتابه دیگه هم هست که دوست جونای وبلاگی اسماشونو گذاشتن که جا داره از همشون تشکر کنم اونا روهم باید بخرم تا بتونم آگاهی خودمو تو زمینه مامانی بالا ببرم شما خوب تربیت بشی . منو مامان جون منتظریم یه خورده حال و هوایی این سرما بهتر بشه تا بریم واست خرید سیسمونی

وای که چقدر قشنگه واسه گل پسرم یه عالمه چیز خوشکل بخرم

 

خوب دیگه من برم چون شما زیاد بال بال می زنی شاید گشنتونه سعی می کنم خبرهای خوبی واست داشته باشم تو پست بعدی . امیدوارم سالمو سلامت باشی و بیایی تو بغل مامانت غزیزم.


پنج شنبه 86/10/20 ساعت 7:34 عصر
نویسنده :  مامانی

سلام جوونه منو بابایی

خیلی ممنون از اینکه اجازه دادی ما جوراباتو ببینیم.

فدای اون همه مهربونی تو من برم که دیگه فهمیده بودی مامانی وباباجون تحمل ندارن. دارن از فوضولی می میرن .

بلاخره عسلکم ما رو از دو دلی (یعنی دختره نه پسره ) در آوردو خیالمونو راحت کرد ای نفسی کشیدم ای دلم جیغی زد که بابایی شوکه شد از خوشحالی هی می گفتم ای وای یعنی ما فهمیدیم . 

روز پنج شنبه ساعت 7 قرار دکتر داشتم اما قهرمان گفت اگه بخوایم بریم سونو دیگه هیچ جا باز نیست پس طی یک عملیات غافلگیرانه برای منشی ما ساعت 5 عزممان جزم کردیم به سوی مطب آقای دکی جون .

نزدیک ساعت 6 بود که وارد مطب شدیم وای چشمتان روز بد نبیند مملو از جمعیت بود به قهرمان نگاهی از سر شکست انداختم گفتم محاله منشی راه بیاد با این شلوغی اگه الان بشینیم 7 هم نمی ریم داخل از طرفی اون آقاهی ککه سونو انجام می ده و کارش عالیه فقط پنج شنبه و جمعه باز هست (حالا بقیه هفته کجاست اونو خدا می دونه )با منشی صحبت کردیم گفت نمیشه همون ساعت 7:30 بیایین چون الان نمیشه من گفتم اخه سونو می بنده گفت خوب الان برین سونو بعد بیایین اینجا گفتم آخه دکتر هنوز برام سونو نداده گفت دفترچه رو بده ببرم واست بنویسه بهد برو جوابشو بیار منم خوشحال ویزیت دادم با دفترچه رفتو با دست پر اومد ما هم خوشحال بدوبدو به سمت مرکز طب تصویری که چند خیابون با مطب فاصله داشت یه خورده معطل شدیم و بعد این قلب من بود که 1000 میزد دستام عرق کرده بود وقتی شروع به سنو کرد تو دلم می گفتم الاهی فدات بشم یه جوری باش که ما بیینیم بوس بوس بوس همینجور بوس می فرستادم که آقای دکی گفت عرضی هست و .... خیلی آروم گفت جنین پسره من داشتم خفه می شدم به مانیتور که دیگه نیگاه نمی کردم من پرسیدم پسره گفت بله همه چیر نرماله و جنین سالم به بابایی نیگاه کردم که کنارم وایستاده بود یه لبخنده شیرین روی لبش بود اما من یه کم جا خوردم آخه قهرمانم نینی دخملی خیلی دوست داشت از سونو که اومدیم بیرون گفتم تو که ناراحت نیستی یه نیگاه بهم کرد گفت دیونه پسرم خوبه مگه چیه دیگه این حرفو نزنی پسرم ناراحت میشهخدا کنه سالم به دنیا بیاد .

 

بهدش قهرمان گفت حالا بریم واسش لباس بخریم دیگه گفتم حالا باشه می ریم الان که یخ کردم و مخم کار نمی کنه زودتر بریم دکتر گفت به کسی نگی نی نی چی بود باشه گفتم بلاخره که چی می فهمن پس الان بگیم بهتره گفت نه دوست دارم فقط خودمون بدونیم دیگه اصراری نکردم قبول کردم ساعت 8 رفتیم تو مطب اونجا هم خدا رو شکر مشکلی نداشتم تازه دکتر گفت وزن زیاد اضافه کردی تو این یه ماهه 5/2 کیلو گفتم خوب همه میگن تو که اصلا تغییری نکردی شکمتم کوچیکه دکی خندید گفت من دکترم  اونا واسه خودشون می گن وزنت خوبه از 55 شدی 62 

 

خیالم از اینم راحت شد همش می گفتم نکنه نینی کوچولو باشه یا درست حسابی تغذیه نشه اما خیالم کمی راحته این ماه خیلی خوب بود منم از عوارض بارداری نه کمر درد گرفتم نه پا درد نه چیزای دیگه که مامانا میگن

 

اینم از پست امروز منو نینی و بابا جون

 

پ ن :دوستان اگه تو صندوق ذهنتون اسمی خوشکل واسه نینی دارید رو کنید

در ضمن منو قهرمان طی یه عملیات خط خطی کردن اسمای مختلف فعلا (آروین ) رو در نظر گرفتیم کاملا فارسیه به معنی تجربه نتیجه  توی معنای انگلیسی هم چیز بدی یافت نشداگه شما معنی دیگه ای هم می دونید ممنون می شم برام بگید مخصوصا در انگلیسی

2پ ن:  کریسمس بر همه مبارک  مخصوصا خارجی هاش


یکشنبه 86/10/9 ساعت 9:21 عصر
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یاری
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
21330 :کل بازدیدها
2 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
زمستان 1386 - نی نی کوچولوی من
مدیر وبلاگ : مامانی[14]
نویسندگان وبلاگ :
بابایی[0]

لوگوی خودم
زمستان 1386 - نی نی کوچولوی من
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لینک دوستان
مامان غزل جون
زهرا جون
مامان آرین
مامان فریبا و رایان
نی نی عسل
شرمینه جون
لاریسا
نادیا جون
زمزمه های دلتنگی
نه ماه و نه روز
علیرضا نینی کوچولوی ما
نینی تپل
نینی تپل
نی نی ناز و مامان باباش
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1386
پاییز 1386
طراح قالب